عاشقانه های من و او
امشب بازهم پستچی پیر محله ما نیومد ..
یا باید خانه مان را عوض کنم ..
یا پستچی را ...
تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه . . . ؟
آنقدر به مردم این زمانه
بی اعتمادم که میترسم
هرگاه از شادی به هوا بپرم
زمین را از زیر پایم بکشند...
مثل همیشه برای تو می نویسم
تو
به نیت هرکی دوست داری بخوان ...
محبت هایت را شمردم !
درست بود
اما این عشقت را پس بگیر ، گوشه ندارد ...
حسادت... خساست...
اسمشو هر چی میخوای بزار...
اما باور کن ...
آغوش تو فقط سهم منه
هیچکس
جز تو نمیتواند
نجاتم دهد
وقتی انگشتهایم میان
موج موهایت غرق میشود
هر فردی بهترین هم که باشد ، اگر زمانی که باید باشد ، نباشد ..
همان بهتر که نباشد ..
تو باشی
من قدم به قدم فدایت میشوم. .
نظرات شما عزیزان: